دزدان اقتصاد؛ دزدان اعتقاد
ما میتوانیم سه گانهٔ "دزدان اقتصاد و اعتقاد و اعتماد" را منهزم کنیم، راهش نشستن در مکتب و درس آموختن از همان مادربزرگی است که تخم مرغها و انگشتریاش را بخشید و آن مادری که جوانش را از زیر قرآن گذراند و آن جوانانی که جسم و جان فدا کردند!
عبدالصاحب ناصری*
... همهٔ موجودیش چند عدد تخم مرغ محلی بود. مادر بزرگ پیر، حلب جا روغن را آورد، مقداری کاه در آن ریخت و تخم مرغ ها را در آن جاسازی کرد، انگشتر نقره ای با نگین فیروزه ای را که خاطرات سالیان دور جوانیش در خود ضبط کرده بود، چرخی زد و از انگشت بیرون آورد، در تکه پلاستیکی پیچید و با دستانی که چونان شاخه های بید مجنون می لرزیدند، گره زد و روی تخم مرغ ها گذاشت و درب قوطی را به زحمت بست و زیر بغل گرفت و تحویل وانتی داد که در دِه می گشت و برای جبهه ها کمک های مردمی جمع می کرد.
در دیار دیگری به فاصلهٔ صدها فرسنگ، مادری به استحکام دلش، پیشانی بند سبز "یا فاطمة الزهراء ادرکنی" را محکم بر پیشانی جوان رشید سر و قامتش گره میزد و از زیر قرآن میگذراند و با خیل جوانان دیگر روانهٔ میدان کارزار با دشمن میکرد.
آوای "با نوای کاروان" و "ای لشکر حسینی" و "ای لشکر صاحب زمان" و دهها نوای مذهبی دیگر در کوی و برزن این مملکت میپیچید و غیرت ملی و مذهبی را به غلیان آورده و مردم بر پایهٔ سترگترین ایمانیات و اعتقادات خویش، از سرمایه و جانمایهٔ خود برای غلبه در جنگی نابرابر، در اوج اخلاص و ایثار هزینه میکردند.
بر مبنای همین اعتقادات، جوانان این ملت در میادین خوف و خطر و خون و بمب و باروت، بر تیر و ترکش آغوش گشوده، به استقبال شهادت میرفتتد و ملت در تشییع پیکر صدچاک غرق خون فرزندان رشبدش و باز بر بنیان همان ایمانیات میسرود: "تمام لالههای پرپر ما، نثار مکتب پیغمبر ما".
گاه در یک شهر و در یک روز، پیکر پاک صدها مجاهد دلیر شهید، همزمان تشییع میشد.
روحیهٔ جهاد و شهادت و همبستگی ملی و تعاون، فضای جامعه را در برگرفته بود و من در متن این فرهنگ، نوجوانی و جوانیام را سپری نمودهام.
جهاد و دفاع که به پایان رسید، به تدریج طبقات نوظهوری پدید آمد. دو گروه به جد در غارت باورهای مردم، غیرت! کردند: دزدان اقتصادی و دزدان اعتقادی!
گروه نخست دست در جیب بیتالمال کردند و بی پروا به چپاول پرداختند و گروه دوم به مصادرهٔ باورها و ارزشها و ایمانیات مردم پرداختند و خود را مالک الرقاب عقاید الناس دیدند.
آن از اقتصاد مردم میدزدید و این از عقیدهشان، آن با مرکبش فخر میفروخت و این با پینهٔ پیشانیاش! آن برج میساخت و این بارو! آن از مال مردم و این از باور مردم! و ملتقای آن و این، یک نقطه بود؛ فساد، چپاول، دست درازی و دستاندازی، تفرعن و تحقیر!
در پیوند پول و پینه و در الحاق "دزدان اقتصاد و اعتقاد" ولیدهٔ عجیب الخلقهای پدید آمد به نام "دزدان اعتماد".
این نوظهور، همه چیزخوار است! اقتصاد و اعتقاد را یک جا میبلعد، یک دستش در جیب قدرت است و دیگری در جیب ثروت! ذوالجناحین است و همه جا حضور دارد و چون اجنه ردّ پا از خود به جا نمیگذارد!
دزدان اعتماد آتشی هستند که تر و خشک با هم میسوزانند و صغیر و کبیر ندانند و نشناسند!
اما با این احوال هولانگیز میشود کاری کرد. تاریخ تجربهها فراروی ماست، تاریخ ماییم در گذشته و با تجارب حال.
ما میتوانیم سه گانهٔ "دزدان اقتصاد و اعتقاد و اعتماد" را منهزم کنیم، راهش نشستن در مکتب و درس آموختن از همان مادربزرگی است که تخم مرغها و انگشتریاش را بخشید و آن مادری که جوانش را از زیر قرآن گذراند و آن جوانانی که جسم و جان فدا کردند! برگشت به آن روح تعاون جمعی و فداکاری ملی، اما به این شرط که همه دیدهبان باشیم، "دیدهبان اقتصاد، اعتقاد و اعتماد ملت".
تاریخ تمدن و فرهنگ این ملت افعی هفت سر را سر بریده، این اژدهای سه سر را نیز.
با این نگاه و با توکل به خداوند، فردای ما، فردایی سرشار از امید و آبادانی و افتخار خواهد بود.
*فعال سیاسی
... همهٔ موجودیش چند عدد تخم مرغ محلی بود. مادر بزرگ پیر، حلب جا روغن را آورد، مقداری کاه در آن ریخت و تخم مرغ ها را در آن جاسازی کرد، انگشتر نقره ای با نگین فیروزه ای را که خاطرات سالیان دور جوانیش در خود ضبط کرده بود، چرخی زد و از انگشت بیرون آورد، در تکه پلاستیکی پیچید و با دستانی که چونان شاخه های بید مجنون می لرزیدند، گره زد و روی تخم مرغ ها گذاشت و درب قوطی را به زحمت بست و زیر بغل گرفت و تحویل وانتی داد که در دِه می گشت و برای جبهه ها کمک های مردمی جمع می کرد.
در دیار دیگری به فاصلهٔ صدها فرسنگ، مادری به استحکام دلش، پیشانی بند سبز "یا فاطمة الزهراء ادرکنی" را محکم بر پیشانی جوان رشید سر و قامتش گره میزد و از زیر قرآن میگذراند و با خیل جوانان دیگر روانهٔ میدان کارزار با دشمن میکرد.
آوای "با نوای کاروان" و "ای لشکر حسینی" و "ای لشکر صاحب زمان" و دهها نوای مذهبی دیگر در کوی و برزن این مملکت میپیچید و غیرت ملی و مذهبی را به غلیان آورده و مردم بر پایهٔ سترگترین ایمانیات و اعتقادات خویش، از سرمایه و جانمایهٔ خود برای غلبه در جنگی نابرابر، در اوج اخلاص و ایثار هزینه میکردند.
بر مبنای همین اعتقادات، جوانان این ملت در میادین خوف و خطر و خون و بمب و باروت، بر تیر و ترکش آغوش گشوده، به استقبال شهادت میرفتتد و ملت در تشییع پیکر صدچاک غرق خون فرزندان رشبدش و باز بر بنیان همان ایمانیات میسرود: "تمام لالههای پرپر ما، نثار مکتب پیغمبر ما".
گاه در یک شهر و در یک روز، پیکر پاک صدها مجاهد دلیر شهید، همزمان تشییع میشد.
روحیهٔ جهاد و شهادت و همبستگی ملی و تعاون، فضای جامعه را در برگرفته بود و من در متن این فرهنگ، نوجوانی و جوانیام را سپری نمودهام.
جهاد و دفاع که به پایان رسید، به تدریج طبقات نوظهوری پدید آمد. دو گروه به جد در غارت باورهای مردم، غیرت! کردند: دزدان اقتصادی و دزدان اعتقادی!
گروه نخست دست در جیب بیتالمال کردند و بی پروا به چپاول پرداختند و گروه دوم به مصادرهٔ باورها و ارزشها و ایمانیات مردم پرداختند و خود را مالک الرقاب عقاید الناس دیدند.
آن از اقتصاد مردم میدزدید و این از عقیدهشان، آن با مرکبش فخر میفروخت و این با پینهٔ پیشانیاش! آن برج میساخت و این بارو! آن از مال مردم و این از باور مردم! و ملتقای آن و این، یک نقطه بود؛ فساد، چپاول، دست درازی و دستاندازی، تفرعن و تحقیر!
در پیوند پول و پینه و در الحاق "دزدان اقتصاد و اعتقاد" ولیدهٔ عجیب الخلقهای پدید آمد به نام "دزدان اعتماد".
این نوظهور، همه چیزخوار است! اقتصاد و اعتقاد را یک جا میبلعد، یک دستش در جیب قدرت است و دیگری در جیب ثروت! ذوالجناحین است و همه جا حضور دارد و چون اجنه ردّ پا از خود به جا نمیگذارد!
دزدان اعتماد آتشی هستند که تر و خشک با هم میسوزانند و صغیر و کبیر ندانند و نشناسند!
اما با این احوال هولانگیز میشود کاری کرد. تاریخ تجربهها فراروی ماست، تاریخ ماییم در گذشته و با تجارب حال.
ما میتوانیم سه گانهٔ "دزدان اقتصاد و اعتقاد و اعتماد" را منهزم کنیم، راهش نشستن در مکتب و درس آموختن از همان مادربزرگی است که تخم مرغها و انگشتریاش را بخشید و آن مادری که جوانش را از زیر قرآن گذراند و آن جوانانی که جسم و جان فدا کردند! برگشت به آن روح تعاون جمعی و فداکاری ملی، اما به این شرط که همه دیدهبان باشیم، "دیدهبان اقتصاد، اعتقاد و اعتماد ملت".
تاریخ تمدن و فرهنگ این ملت افعی هفت سر را سر بریده، این اژدهای سه سر را نیز.
با این نگاه و با توکل به خداوند، فردای ما، فردایی سرشار از امید و آبادانی و افتخار خواهد بود.
*فعال سیاسی