به بهانه سومین سال فراق دلیل؛
دوام زندگانی تا آن سوی مرگ
استاد منصوری معتقد بود که شعر شوق یا جوششی است که از جان برمیآید و در زبان شکل میگیرید، میگفت اگر آن هیجان یا جوشش نباشد خودت را هم بکشی بیفایده است.
فرج براری*
هر آدمی میمیرد و سایهی مرگ همواره بر زندگانی گسترده است اما کم شمارند آدمهایی که با آثارشان بعد از مرگ هم به زندگی در ذهن و خاطرهی دیگران ادامه میدهند.
استاد حشمت منصوری جمشیدی از تبار چنین انسانهای بود که دوام زندگانی پربارش را تا آن سوی مرگ تضمین کرد و به جاودانگی پیوست. یادگاریهای من از او به مصاحبهای برمیگردد مربوط به هشت سال پیش برای هفته نامه صبح ایلام، کتاب شعرهایش را یک سال قبل خوانده و مرا در طوفانی از پرسشها، پرسشهایی که شاید پاسخ آنها را به زودی دریافت کنم قرار داد.
اینکه در کنار آن عاشقانههای فاخر، به دردها و رنجهای مردمانش پرداخته. وانهادگیها، دلهرهها و اضطرابهای قومش را بازتاب داده. اینکه سطوح بالاتری از مفاهیم اجتماعی و کنایههای سیاسی در اشعارش نمود داشت. یا اینکه با شلاق طنزش به حماقتهای جمعی و رسمهای ساختگی میتازید، اینکه در حمایت از زندگانی و پرهیز از کشتن و آزردن و میراندن میسرود، اینها همه شوق و بهانهای بود برای دیدار و مصاحبه با استاد منصوری.
به یاد آوردم که سالها قبلتر نیز یعنی سال هشتاد و چهار، کورش منصوری جمشیدی فرزند استاد، ناامید از مساعدت نهادهای فرهنگی در تلاش برای چاپ مجموعهای از اشعار پدر در انتشارات ندای اندیشه بود که به سرانجام نرسید.
یک روز در پاییز سال ۹۱ به اتفاق دوست و همکارم زندهیاد فرانکو الوندی که از دوستانش بود به دیدنش رفتیم. مردی ۷۵ ساله با قدی متوسط و چشمان سبزآبی، راست قامت و بسیار خوش پوش و صدالبته خوش برخورد، زبان کردی را با دامنهی وسیعی از لغات اصیل صحبت میکرد. به موضوعات ادبی، هنری و حتی اجتماعی اشراف کامل داشت.
اول مایل به مصاحبه نبود تا اینکه دربارهی شعرهایش با او صحبت کردم و خوشش آمد، قرار مصاحبه را برای ساعت چهار بعدازظهر فردای آن روز گذاشتم.
روز بعد من برای اولین بار از تنبلی موروثی و همیشگی خودم دلگیر شدم که چرا همیشه دیر میرسم. وقتی نفس زنان به دفتر رسیدم استاد منصوری ده دقیقهای دم در منتظرم مانده بود، با این حال سهلانگاریم را بزرگوارانه به رویم نیاورد و اینگونه شد که به اتفاق استاد یدالهی، دوست و یار دیرینهاش که در مصاحبه حضور داشت، ساعتها مفصل دربارهی شعر، آثار و زندگیاش به گفتگو نشستیم.
استاد منصوری معتقد بود که شعر شوق یا جوششی است که از جان برمیآید و در زبان شکل میگیرید، میگفت اگر آن هیجان یا جوشش نباشد خودت را هم بکشی بیفایده است. شاعر باید حقایق جهانش را کشف کند و به قول خودش برای نان و مان ذوقش را گرو نگذارد، میگفت شاعری را با عافیتطلبی و مدیحهسرایی و مواجبگیری کاری نیست، میگفت داعیهای ندارد و اگر اصرار و کمک و مساعدت دوستانش نبود شاید کتابش چاپ نمیشد.
از عدم مشارکت نهادهای فرهنگی در چاپ آثارش گلهمند بود اما توقعی هم نداشت، میگفت اینان مسئولانند و کسی را به خیرشان امیدی نیست. معتقد بود که شعر را برای مخاطب عاشق سروده که به تمامی آن را درک کند و دریابد.
نخستین تجربههای شعری خود را مربوط به سال ۴۳ میدانست و منظومهی دلبر هم سال ۵۱ و ۵۲ شکل گرفتهاند، عقیده داشت که شعر کردی بیشتر در قالب مثنوی میآید و به دل مینشیند، او تقلید مستقیم از سبک و قالبهای دیگر شعر بیگانه، آن هم بدون درک عمیق و ویژگیهایش را مناسب نمیدانست.
این گونه بود که مصاحبه ما با استاد منصوری جمشیدی با عنوان "در حال هوای عشق" چاپ شد و با استقبال مردم روبرو گشت.
بعد از آن تاریخ هرازگاهی به استاد برمیخوردم و از سرودههای احتمالی تازهاش میپرسیدم اما واپسین دیدار ما یک ماه قبل از مواجههی ناگزیرش با مرگ در اواخر بهمنماه 98، که همچون همیشه سرحال و قبراق به نظر میآمد، طوری که تصور مرگ او آنهم به این زودی خیلی دور و بعید مینمود.
از چاپ جدید مجموعهی شعرهایش پرسیدم میگفت که با زحمتهای جناب سارائی و مشارکت آقای اسدی چاپ کتابش به سرانجام رسیده که البته چند ماهی است همانطور ته انبار آقای اسدی خاک میخورد، نه خمیرش میکنند و نه جواز پخشش را میدهند، این را به خنده گفت!
ای کاش میبود و درمراسم رونمایی از کتابش حضور میداشت اما به قول فردوسی "نمیرم از این پس که من زندهام" با این حال یاد و خاطرهاش همچون یک فانوس دریایی بیافول است.
*روزنامهنگار
هر آدمی میمیرد و سایهی مرگ همواره بر زندگانی گسترده است اما کم شمارند آدمهایی که با آثارشان بعد از مرگ هم به زندگی در ذهن و خاطرهی دیگران ادامه میدهند.
استاد حشمت منصوری جمشیدی از تبار چنین انسانهای بود که دوام زندگانی پربارش را تا آن سوی مرگ تضمین کرد و به جاودانگی پیوست. یادگاریهای من از او به مصاحبهای برمیگردد مربوط به هشت سال پیش برای هفته نامه صبح ایلام، کتاب شعرهایش را یک سال قبل خوانده و مرا در طوفانی از پرسشها، پرسشهایی که شاید پاسخ آنها را به زودی دریافت کنم قرار داد.
اینکه در کنار آن عاشقانههای فاخر، به دردها و رنجهای مردمانش پرداخته. وانهادگیها، دلهرهها و اضطرابهای قومش را بازتاب داده. اینکه سطوح بالاتری از مفاهیم اجتماعی و کنایههای سیاسی در اشعارش نمود داشت. یا اینکه با شلاق طنزش به حماقتهای جمعی و رسمهای ساختگی میتازید، اینکه در حمایت از زندگانی و پرهیز از کشتن و آزردن و میراندن میسرود، اینها همه شوق و بهانهای بود برای دیدار و مصاحبه با استاد منصوری.
به یاد آوردم که سالها قبلتر نیز یعنی سال هشتاد و چهار، کورش منصوری جمشیدی فرزند استاد، ناامید از مساعدت نهادهای فرهنگی در تلاش برای چاپ مجموعهای از اشعار پدر در انتشارات ندای اندیشه بود که به سرانجام نرسید.
یک روز در پاییز سال ۹۱ به اتفاق دوست و همکارم زندهیاد فرانکو الوندی که از دوستانش بود به دیدنش رفتیم. مردی ۷۵ ساله با قدی متوسط و چشمان سبزآبی، راست قامت و بسیار خوش پوش و صدالبته خوش برخورد، زبان کردی را با دامنهی وسیعی از لغات اصیل صحبت میکرد. به موضوعات ادبی، هنری و حتی اجتماعی اشراف کامل داشت.
اول مایل به مصاحبه نبود تا اینکه دربارهی شعرهایش با او صحبت کردم و خوشش آمد، قرار مصاحبه را برای ساعت چهار بعدازظهر فردای آن روز گذاشتم.
روز بعد من برای اولین بار از تنبلی موروثی و همیشگی خودم دلگیر شدم که چرا همیشه دیر میرسم. وقتی نفس زنان به دفتر رسیدم استاد منصوری ده دقیقهای دم در منتظرم مانده بود، با این حال سهلانگاریم را بزرگوارانه به رویم نیاورد و اینگونه شد که به اتفاق استاد یدالهی، دوست و یار دیرینهاش که در مصاحبه حضور داشت، ساعتها مفصل دربارهی شعر، آثار و زندگیاش به گفتگو نشستیم.
استاد منصوری معتقد بود که شعر شوق یا جوششی است که از جان برمیآید و در زبان شکل میگیرید، میگفت اگر آن هیجان یا جوشش نباشد خودت را هم بکشی بیفایده است. شاعر باید حقایق جهانش را کشف کند و به قول خودش برای نان و مان ذوقش را گرو نگذارد، میگفت شاعری را با عافیتطلبی و مدیحهسرایی و مواجبگیری کاری نیست، میگفت داعیهای ندارد و اگر اصرار و کمک و مساعدت دوستانش نبود شاید کتابش چاپ نمیشد.
از عدم مشارکت نهادهای فرهنگی در چاپ آثارش گلهمند بود اما توقعی هم نداشت، میگفت اینان مسئولانند و کسی را به خیرشان امیدی نیست. معتقد بود که شعر را برای مخاطب عاشق سروده که به تمامی آن را درک کند و دریابد.
نخستین تجربههای شعری خود را مربوط به سال ۴۳ میدانست و منظومهی دلبر هم سال ۵۱ و ۵۲ شکل گرفتهاند، عقیده داشت که شعر کردی بیشتر در قالب مثنوی میآید و به دل مینشیند، او تقلید مستقیم از سبک و قالبهای دیگر شعر بیگانه، آن هم بدون درک عمیق و ویژگیهایش را مناسب نمیدانست.
این گونه بود که مصاحبه ما با استاد منصوری جمشیدی با عنوان "در حال هوای عشق" چاپ شد و با استقبال مردم روبرو گشت.
بعد از آن تاریخ هرازگاهی به استاد برمیخوردم و از سرودههای احتمالی تازهاش میپرسیدم اما واپسین دیدار ما یک ماه قبل از مواجههی ناگزیرش با مرگ در اواخر بهمنماه 98، که همچون همیشه سرحال و قبراق به نظر میآمد، طوری که تصور مرگ او آنهم به این زودی خیلی دور و بعید مینمود.
از چاپ جدید مجموعهی شعرهایش پرسیدم میگفت که با زحمتهای جناب سارائی و مشارکت آقای اسدی چاپ کتابش به سرانجام رسیده که البته چند ماهی است همانطور ته انبار آقای اسدی خاک میخورد، نه خمیرش میکنند و نه جواز پخشش را میدهند، این را به خنده گفت!
ای کاش میبود و درمراسم رونمایی از کتابش حضور میداشت اما به قول فردوسی "نمیرم از این پس که من زندهام" با این حال یاد و خاطرهاش همچون یک فانوس دریایی بیافول است.
*روزنامهنگار
تاریخ انتشار: ۱۹ فروردين ۱۴۰۲ ساعت:09:39