نگران نیستیم!
وقتی بیخبران از هنر و فرهنگ و قلم برای این عرصه تصمیم میگیرند و برای نظر و مشورت اهالی واقعی و بزرگان واقعی این عرصه تره هم خُرد نمیکنند دیگر نگران چه باشی جز این که باید صبر کنی تا سیلاب برود و دوباره خانه را بسازی
محمدرضا رستمپور*
نوشته ای از ویرا درباره نگرانیهای اهالی فرهنگ و ادب و هنر از افتادن سکان به دست اهالی بیگانه با هنر و شایستگی و در عوض مرتبط با سیاستمداران خواندم اما احساس میکنم اهالی قلم و فرهنگ و هنر دیگر نگران هیچ چیز نیستند! نگرانی زمانی به وجود میآید که امید رهایی و اصلاح تقویت شود. زمانی که یک نفر با واسطه فلان سیاستمدار یا فلان نماینده سکان ادرهای را در دست میگیرد که تنها شایستگیاش ارتباط با زورداران است دیگر جایی برای نگرانی نمیماند!
نگران چه باشند این اهالی وقتی گوشی برای شنیدن نقدهای دلسوزانه نیست و تنها بازار گرم پرخریدار، بازار تظاهر و ریاکاری است و حضور در فلان ستاد یا نسبت فامیلی با فلان مقام با نفوذ حرف اول را میزند؟
نگران چه باشند این اهالی وقتی دو سال مدیریت متولی فرهنگ و ادب و هنر هستی ولی دریغ از دیدن حرکتی دلچسب، حرکتی خلاقانه، حرکتی که به نفس هنر نزدیک باشد و بوی تکریم هنر و توجه به فرهنگ از آن به مشام برسد نه سفارش؟
نگران چه باشند وقتی مسئولین چشم و گوش بسته فقط برنامههایی را اجرا میکنند که به شدت سیاستزده و به شدت بیربط به نیازهای مردم هستند و ردی از نفوذ به دلها در آن دیده نمیشود و تا بخواهی رد نفوذهای دیگر در آن پررنگ است؟
نگرانی تا زمانی است که امید باشد وقتی امید به بهبود با حذف عنصر شایستگی و بیتوجهی به تکریم واقعی هنر فرهنگ رفت، در پیاش نگرانی هم میرود!
نگران چه باشند وقتی یکی میآید و میرود از او نمیپرسند چه کردی؟ چرا در سکوت و احتیاط و محافظهکاری پیش رفتی؟ چرا فقط به بالا نگاه کردی و زمین و زمینیان را ندیدی؟ چرا غیر از جبهه خودت، جبهههای دیگر را ندیدی؟ چرا هیچ حرکت جالبی از تو ندیدیم؟ برای این اهالی چه کردی؟ چرا زیردستانت را خودت انتخاب نکردی؟ چرا فقط برای نمایندهها کار کردی؟
پیش از سیلاب و در ابتدای سیلاب میتوان نگران خانه بود اما زمانی که سیلاب قوت گرفت و از ریشه آنرا کند دیگر نگرانی بیهوده است و تنها باید در کناری نشست و حسرت خاطراتی را خورد که از آن خانه داری.
دیگر ردی از نگرانی نمیبینی وقتی به جای تکریم واقعی شخصیتهای فرهنگی، ادبی و هنری به تنظیم این شخصیتها میاندیشند.
وقتی بیخبران از هنر و فرهنگ و قلم برای این عرصه تصمیم میگیرند و برای نظر و مشورت اهالی واقعی و بزرگان واقعی این عرصه تره هم خُرد نمیکنند دیگر نگران چه باشی جز این که باید صبر کنی تا سیلاب برود و دوباره خانه را بسازی، دوباره از نو با کلی عرقریزان و بدو بدو و خستگی و تازه آن وقت هم معلوم نیست خانه، آن خانهی اولی بشود.
فقط این وسط خدا کند امید به ساختن دوبارهی بعد سیلاب از بین نرفته باشد و بعد از سیلاب، دغدغهمندان واقعی هنر، فرهنگ، قلم و ادب عطایش را به لقایش نبخشیده باشند.
*نویسنده
نوشته ای از ویرا درباره نگرانیهای اهالی فرهنگ و ادب و هنر از افتادن سکان به دست اهالی بیگانه با هنر و شایستگی و در عوض مرتبط با سیاستمداران خواندم اما احساس میکنم اهالی قلم و فرهنگ و هنر دیگر نگران هیچ چیز نیستند! نگرانی زمانی به وجود میآید که امید رهایی و اصلاح تقویت شود. زمانی که یک نفر با واسطه فلان سیاستمدار یا فلان نماینده سکان ادرهای را در دست میگیرد که تنها شایستگیاش ارتباط با زورداران است دیگر جایی برای نگرانی نمیماند!
نگران چه باشند این اهالی وقتی گوشی برای شنیدن نقدهای دلسوزانه نیست و تنها بازار گرم پرخریدار، بازار تظاهر و ریاکاری است و حضور در فلان ستاد یا نسبت فامیلی با فلان مقام با نفوذ حرف اول را میزند؟
نگران چه باشند این اهالی وقتی دو سال مدیریت متولی فرهنگ و ادب و هنر هستی ولی دریغ از دیدن حرکتی دلچسب، حرکتی خلاقانه، حرکتی که به نفس هنر نزدیک باشد و بوی تکریم هنر و توجه به فرهنگ از آن به مشام برسد نه سفارش؟
نگران چه باشند وقتی مسئولین چشم و گوش بسته فقط برنامههایی را اجرا میکنند که به شدت سیاستزده و به شدت بیربط به نیازهای مردم هستند و ردی از نفوذ به دلها در آن دیده نمیشود و تا بخواهی رد نفوذهای دیگر در آن پررنگ است؟
نگرانی تا زمانی است که امید باشد وقتی امید به بهبود با حذف عنصر شایستگی و بیتوجهی به تکریم واقعی هنر فرهنگ رفت، در پیاش نگرانی هم میرود!
نگران چه باشند وقتی یکی میآید و میرود از او نمیپرسند چه کردی؟ چرا در سکوت و احتیاط و محافظهکاری پیش رفتی؟ چرا فقط به بالا نگاه کردی و زمین و زمینیان را ندیدی؟ چرا غیر از جبهه خودت، جبهههای دیگر را ندیدی؟ چرا هیچ حرکت جالبی از تو ندیدیم؟ برای این اهالی چه کردی؟ چرا زیردستانت را خودت انتخاب نکردی؟ چرا فقط برای نمایندهها کار کردی؟
پیش از سیلاب و در ابتدای سیلاب میتوان نگران خانه بود اما زمانی که سیلاب قوت گرفت و از ریشه آنرا کند دیگر نگرانی بیهوده است و تنها باید در کناری نشست و حسرت خاطراتی را خورد که از آن خانه داری.
دیگر ردی از نگرانی نمیبینی وقتی به جای تکریم واقعی شخصیتهای فرهنگی، ادبی و هنری به تنظیم این شخصیتها میاندیشند.
وقتی بیخبران از هنر و فرهنگ و قلم برای این عرصه تصمیم میگیرند و برای نظر و مشورت اهالی واقعی و بزرگان واقعی این عرصه تره هم خُرد نمیکنند دیگر نگران چه باشی جز این که باید صبر کنی تا سیلاب برود و دوباره خانه را بسازی، دوباره از نو با کلی عرقریزان و بدو بدو و خستگی و تازه آن وقت هم معلوم نیست خانه، آن خانهی اولی بشود.
فقط این وسط خدا کند امید به ساختن دوبارهی بعد سیلاب از بین نرفته باشد و بعد از سیلاب، دغدغهمندان واقعی هنر، فرهنگ، قلم و ادب عطایش را به لقایش نبخشیده باشند.
*نویسنده
تاریخ انتشار: ۸ مرداد ۱۴۰۲ ساعت:12:10