چرا رأی؟ چرا پزشکیان... مجبورم
سالهاست که گول میخورم این بار هم همان همیشگی، بگذار هنوز به اصلاح امیدی داشته باشم من به گول خوردن عادت دیرینه دارم، نمیفهمم اصلاحات کیکه یا واگعیه!، فقط از اینکه اصولگرایی کیک ناشیرینی بوده مطمئنترم.
شمسالدین رستمی*
سالهاست شورای نگهبان گزینههایم را رد صلاحیت میکند من هم گزینههایش را، هر هشت سال که میگذرد شورا نظر من را تأیید کرده، من زود میفهمم، به تشخیص خودم ایمان دارم.
این بار سر دو راهی رأی دادن و ندادنم چون شورا رد صلاحیتی خود را تأیید کرده، گویا قصد تفاهم دارد، تصمیم قهر داشتم ولی اگر رأی دادم شاید به پزشکیان رأی بدهم؛ لااقل از بغض معاویه، از منظر چشمانم و در دامنه افکارم قبای گشادی است ریاست جمهوری بر تن آن یکی پنج تن.
کسانی که مشکلات مملکت بعنوان ثمره زندگیشان را تحویل نمیگیرند، میپرسی این مشکلات را ایران چگونه زایید؟ میگویند مه له مدت عمرم یه بغل ایران نخفتمه...
شاید به پزشکیان رای بدهم؛
او نه اصلاحطلبی آتشین است بلکه صادقانه عافیت طلبیاش را جار زده است، قصد لجنپراکنی ندارد، گریز دارد از جنگ کهنه اصلاح و اصول، آرامش مردم را میخواهد، به قدرتطلبان پیام صلح داده شاید بگذارند کمی کار کند، گرچه امیدی به مراعاتش نیست اما این هم بابی نوین است، او هیچ تلاشی برای تهییج و تحریک ندارد، هیچ وعدهای نمیدهد، همین دلایل مرا بس.
شاید به پزشکیان رای بدهم؛
سالهاست که گول میخورم این بار هم همان همیشگی، بگذار هنوز به اصلاح امیدی داشته باشم من به گول خوردن عادت دیرینه دارم، نمیفهمم اصلاحات کیکه یا واگعیه!، فقط از اینکه اصولگرایی کیک ناشیرینی بوده مطمئنترم.
اصلا" شاید رأی بدهم بخاطر توصیه پدرم؛ میگوید تو شاغلی بگذار شناسنامهات مهر داشته باشد، به برادرم میگوید بگذار شناسنامهات مهر شود شاید استخدام شوی!
آری میخواستم این بار رأی ندهم اما مجبورم.
بگذار رأی بدهم؛ بخاطر دیدن شادی مردم، بخاطر تکرار جشن نوروزی امسال، بخاطر غنینژاد، فاضلی و رنانی یا ظریف بیحریف، شریف زارچی و کمبود دارو، یا طرح نور که کورمان کرد.
توقعم روز به روز کمتر شده، این روزها امید واهی هم دستآوردی است برایم، آری همین امید همان رویا بافتنی در بحرانها...
رأی میدهم چون ناچارم؛
نمیخواهم انقلاب ببینم، تجزیه ببینم، به بیرون دل نبستهام گرچه داخل هم نابرادری میکنند.
چه کنم مجبورم: بارها گفتم رأی نمیدهم اما انگار آخرین روزنه است.
این روزها از خود میپرسم که چرا پینوکیو شدهام! ولی باز تنها سکهام را در صندوق میریزم یا این هم میرود یا چند برابر میشود.
نمی دانم کدامین لطایف و حیل دارد مرا پای صندوق میکشاند! جوابی نیافتهام جز ناچاری!
جز دلی تنگ برای آزادیشادی، جز اشاره آن سید فتنهگر اصلاحات، جز درک ناتوانی ام از تغییر کلان، جز ایمان به بدتر شدن اوضاع با دیگر گزینهها...
همین راه من است، آری دوستان، واقعاً نمیخواستم ولی مجبورم!
*فعال رسانهای
سالهاست شورای نگهبان گزینههایم را رد صلاحیت میکند من هم گزینههایش را، هر هشت سال که میگذرد شورا نظر من را تأیید کرده، من زود میفهمم، به تشخیص خودم ایمان دارم.
این بار سر دو راهی رأی دادن و ندادنم چون شورا رد صلاحیتی خود را تأیید کرده، گویا قصد تفاهم دارد، تصمیم قهر داشتم ولی اگر رأی دادم شاید به پزشکیان رأی بدهم؛ لااقل از بغض معاویه، از منظر چشمانم و در دامنه افکارم قبای گشادی است ریاست جمهوری بر تن آن یکی پنج تن.
کسانی که مشکلات مملکت بعنوان ثمره زندگیشان را تحویل نمیگیرند، میپرسی این مشکلات را ایران چگونه زایید؟ میگویند مه له مدت عمرم یه بغل ایران نخفتمه...
شاید به پزشکیان رای بدهم؛
او نه اصلاحطلبی آتشین است بلکه صادقانه عافیت طلبیاش را جار زده است، قصد لجنپراکنی ندارد، گریز دارد از جنگ کهنه اصلاح و اصول، آرامش مردم را میخواهد، به قدرتطلبان پیام صلح داده شاید بگذارند کمی کار کند، گرچه امیدی به مراعاتش نیست اما این هم بابی نوین است، او هیچ تلاشی برای تهییج و تحریک ندارد، هیچ وعدهای نمیدهد، همین دلایل مرا بس.
شاید به پزشکیان رای بدهم؛
سالهاست که گول میخورم این بار هم همان همیشگی، بگذار هنوز به اصلاح امیدی داشته باشم من به گول خوردن عادت دیرینه دارم، نمیفهمم اصلاحات کیکه یا واگعیه!، فقط از اینکه اصولگرایی کیک ناشیرینی بوده مطمئنترم.
اصلا" شاید رأی بدهم بخاطر توصیه پدرم؛ میگوید تو شاغلی بگذار شناسنامهات مهر داشته باشد، به برادرم میگوید بگذار شناسنامهات مهر شود شاید استخدام شوی!
آری میخواستم این بار رأی ندهم اما مجبورم.
بگذار رأی بدهم؛ بخاطر دیدن شادی مردم، بخاطر تکرار جشن نوروزی امسال، بخاطر غنینژاد، فاضلی و رنانی یا ظریف بیحریف، شریف زارچی و کمبود دارو، یا طرح نور که کورمان کرد.
توقعم روز به روز کمتر شده، این روزها امید واهی هم دستآوردی است برایم، آری همین امید همان رویا بافتنی در بحرانها...
رأی میدهم چون ناچارم؛
نمیخواهم انقلاب ببینم، تجزیه ببینم، به بیرون دل نبستهام گرچه داخل هم نابرادری میکنند.
چه کنم مجبورم: بارها گفتم رأی نمیدهم اما انگار آخرین روزنه است.
این روزها از خود میپرسم که چرا پینوکیو شدهام! ولی باز تنها سکهام را در صندوق میریزم یا این هم میرود یا چند برابر میشود.
نمی دانم کدامین لطایف و حیل دارد مرا پای صندوق میکشاند! جوابی نیافتهام جز ناچاری!
جز دلی تنگ برای آزادیشادی، جز اشاره آن سید فتنهگر اصلاحات، جز درک ناتوانی ام از تغییر کلان، جز ایمان به بدتر شدن اوضاع با دیگر گزینهها...
همین راه من است، آری دوستان، واقعاً نمیخواستم ولی مجبورم!
*فعال رسانهای
تاریخ انتشار: ۲ تير ۱۴۰۳ ساعت:02:05